روزی در یک محفل مردی خیلی چاق سراغ برناد شاو که خیلی لاغر مردنی بود رفت و گفت : آقای برناد شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برناد شاو هم سریع جواب می دهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید
آرزو دارم که تا آخرین رمق وجود من ثمر بخش باشد و هنگامی بمیرم که از من هیچ خدمتی ساخته نباشد
علت بدبختی و بیچارگی ما داشتن فرصتهای زیاد است که صرف تفکر درباره خوشبختی و بدبختی می گردد
انسانها یگانه حیواناتی هستند که من از آنها سخت وحشت دارم
فضیلت پرهیز از رذیلت نیست بلکه بی میلی نسبت به ان است
حکومت استبدادی را بتها تشکیل می دهند و حکومت دموکراسی را بت پرستان
عقل است که بزرگترین مخترین توسط آن به کرات راه یافته اند
پول علاج گرسنگی را می کند ولی درمان اندوه و درد نیست
ملت از راه آزادی به تعلیم و تربیت دست می یابد نه برعکس